
«ن وَالقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه مینویسند.» ... به نام خداوند لوح و قلم - حقیقت نگار وجود و عدم - خدایی که داننده ی رازهاست - نخستین سرآغاز آغازهاست ... وبگاه پیک ایران با محوریت موضوعات مختلف در شبکه های اجتماعی بنا شده و هدف اصلی آن اشتراک گزاری اطلاعات برای استفاده شما عزیزان میباشد. ... مرحبا ای پیکِ مشتاقان بگو پیغام دوست / تا کنم جان از سرِ رَغبت فدای نام دوست! حافظ
تبادل لینک هوشمند
ابتدا ما را با عنوان پایگاه رسانه ای پیک و آدرس peykiran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.
در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
سرکلاس بودیم استاد ازدانشجویان پرسید:این روزها شهدای زیادی رو پیدامیکنن ومیارن ایران...
به نظرتون کارخوبیه؟؟
کیا موافقن؟؟؟کیامخالف؟؟؟؟
اکثردانشجویان مخالف بودن!!!
بعضی ها میگفتن:کارناپسندیه....نبایدبیارن...
بعضی ها میگفتن:ولمون نمیکنن ...گیردادن به چهارتا استخوووون..ملت دیوونن!!"
بعضی ها میگفتن:آدم یادبدبختیاش میفته!!!
تااینکه استاد درس روشروع کرد ولی خبری ازبرگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...همه ی ما سراغ برگه هایمان رو گرفتیم .....ولی استاد جواب نمیداد...
یکی ازدانشجویان باعصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکارکردی؟؟؟شما مسئول برگه های مابودی؟؟؟
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شماهستم...
استاد گفت:من برگه هاتون رو گم کردم؟؟؟ونمیدونم کجاگذاشتم؟؟؟
همه ی دانشجویان شاکی شدن؟ ؟؟
استادگفت:چرا برگه هاتون رو میخواین؟
گفتیم:چون واسشون زحمت کشیدیم...درس خوندیم...هزینه دادیم...زمان صرف کردیم...
هرچی که دانشجویان میگفتن ...استاد روی تخته مینوشت...
استادگفت:برگه های شمارو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی ازدانشجویان رفت و بعدازچنددقیقه بابرگه های ما برگشت ...
استاد برگه ها رو گرفت وتیکه تیکه کرد...صدای دانشجویان بلندشد...
استادگفت:الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین!!!!چون تیکه تیکه شدن!!!!
دانشجویان گفتن:استاد برگه هارو میچسبونیم...
برگه ها رو به دانشجویان داد...وگفت:شما ازیک برگه آچارنتونستید بگذرید
...وچقدرتلاش کردید تا پیداشدن...
پس چطورتوقع دارید مادری که بچه اش رو بادستای خودش بزرگ کرد ...وفرستاد جنگ...
الان منتظره همین چهارتااستخونش نباشه...
بچه اش ومیخواد حتی اگه خاکسترشده باشه...
چنددقیقه همه جا سکوت حاکم شد!!!!!!
وهمه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن...!!!!
تنها کسی که موافق بود ....
دختـــــــرشهیـــــــدی بودکه سالها منتظر باباشه!!!!
عجب روزهاییست
ﺧﺒﺮ 270 ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ
ﺷﻨﯿﺪه اید؟
175 ﻏﻮﺍﺹ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ.
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺷﺎﻥ ﺣﺘﯽ ﺟﺎﯼ ﺟﺮﺍﺣﺖ ﻧﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ.
ﯾﻌﻨﯽ دشمن ﺯﻧﺪﻩ_ﺑﻪ_ﮔﻮﺭﺷﺎﻥ_ﮐﺮﺩﻩ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ،
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﺪﯼ، ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ؟!!!
ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ؟
ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻼﯼ ﻭﻃﻦ؟
ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ؟
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﺍﻫﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫند داد
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﻀﻌﻔﯽ ﺩﺭ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ؟
به این که دیگر ظالمی و شخصی به بیت المال دست درازی نخواهد شد؟!!!
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ...
ﻓﻘﻂ_ﺑﮕﻮﯾﻢ_ﮐﻪ_ﻧﺸﺪ_ﺑﺮﺍﺩﺭ_ﻧﺸﺪ.
برادر ﺧﺠﻞ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ مادﺭﺕ ﮐﻪ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﺮ ﺁﺳﺘﺎﻥ در ..
-------------------------------------
چشمت روشن اي مادر ؛
نيت كرده بودي زماني كه فرزندت از جبهه بازگشت، دامادش كني و نقل بر سرش بريزي و كل بكشي......
چشمت روشن اي مادر ؛
فرزندت امروز بازگشت اما با دستاني بسته
فرزندت امروز بازگشت اما با چشماني بسته
به او خرده نگير
او بي ادب نيست كه به احترامت برنخيزد
او بي احساس نيست كه تو را در آغوش نگيريد
نميتواند
او راببخش
راستي ؛ آن نقل هايي كه براي شب داماديش كنار گذاشته بودي را امروز بر تابوتش بپاش
كل نكش؛ چرا كه اذيت ميشوند دوستان ديروزشان
آنها به هزار زحمت فراموش كرده اند كه چطور به كجا رسيده اند و قرار شان چه شد با همرزمانشان.....
چشمانت روشن اي مادر........
نظرات شما عزیزان:
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 2178
بازدید هفته : 307
بازدید ماه : 2814
بازدید کل : 61721
تعداد مطالب : 1264
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1